جدول جو
جدول جو

معنی ساده طور - جستجوی لغت در جدول جو

ساده طور
(دَ / دِ طَ / طُو)
کنایه از آدمی بی تکلف. (بهار عجم) (آنندراج). صاف و صادق و بی ریا و راست و درست در هر کاری. (ناظم الاطباء).. ساده وضع:
مروت ساده طورت کرد اما
چه خود را خوب در کار تو کردم.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ساده طور
شخص بی تکلف صاف و صادق بی ریا ساده وضع
تصویری از ساده طور
تصویر ساده طور
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساده جگر
تصویر ساده جگر
بی مکر و حیله، بی کینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساده طبع
تصویر ساده طبع
ساده ضمیر، ساده دل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساده رو
تصویر ساده رو
پسری که هنوز ریش در نیاورده ساده رخ، ساده زنخ، برای مثال چو خواهی که قدرت بماند بلند / دل ای خواجه در ساده رویان مبند (سعدی۱ - ۴۷)، زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایه ور
تصویر سایه ور
دارای سایه، سایه دار، پرسایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساده لوح
تصویر ساده لوح
بی مکر و حیله، زودباور، احمق، ساده دل
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِلَ / لُو)
کنایه از مرد خفیف العقل. (بهارعجم) (آنندراج). کنایه از احمق و بی شعور. (غیاث اللغات). ساده دل: ساده مرد، سلیم. سلیم القلب. پاکدل. صافی ضمیر. بی مکر. بی حیله. که گربز نیست
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ طَ)
ساده دل. آنکه طبع بی آلایش دارد. آنکه مکر و فریب ندارد. ساده ضمیر:
تا بدان عشوه های طبعفریب
از من ساده طبع برد شکیب.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ شَ /شِ کَ)
امردی که هنوز خط پشت لب برنیاورده باشد و بمناسبت لب شکر گفته (اند) . (آنندراج). بیریش. ساده رخ. ساده روی. ساده زنخ. ساده زنخدان. ساده عذار:
ساده زنخدان بدم و ساده کار
ساده نمک بودم و ساده شکر.
سوزنی.
بس دانۀ دلها که ز تن برد بتاراج
آن مور که گرد لب ساده شکران شد.
میرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کنایه از دلبر محبوب، و مراد خالی بودن از کدورت ریش و بروت و عاری بودن چهرۀ ملک وارش از غل و غش، و این وصف مخصوص ذکور است. (شعوری). ساده. ساده رخ. ساده زنخ. ساده زنخدان. ساده شکر. ساده نمک. امرد، بیریش. که ریش نیاورده باشد:
غلام ارساده رو باشد وگر نوخط بود خوشتر
خوش اندر خوش بود باز آنکه با زوبین و چاچله.
عسجدی.
چو خواهی که قدرت بماند بلند
دل ای خواجه بر ساده رویان مبند.
سعدی (بوستان).
یکی را چو سعدی دلی ساده بود
که با ساده روئی درافتاده بود.
سعدی (بوستان از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ یِ)
کنایه از آتش طور است. (آنندراج) :
اگر چه لالۀ طور است روی روشن او
چراغ صبح بود با بیاض گردن او.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ جِ گَ)
کنایه از مرد خفیف العقل. (بهار عجم) (آنندراج). ساده لوح. ساده دل. سینه صاف. کنایه از مردم خفیف العقل بی نفاق. (مجموعۀ مترادفات)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
آنکه کار سادگان و ساده رویان دارد. بیریش. مأبون. تاز:
ساده زنخدان بدم و ساده کار
ساده نمک بودم و ساده شکر.
سوزنی.
، یک نوع از زرگری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ وَ)
سایه دار و هر چیز که سایه دهد. (ناظم الاطباء). دارای سایه. پرسایه:
باغ تو پر درخت سایه ور است
از پی خویشتن یکی بگزین.
فرخی.
جناب سایه ورش را همیشه باد ملازم
کز این جناب معظم رسی بغایت مقصد.
شمس طبسی.
بسی پای دار ای درخت هنر
که هم میوه داری و هم سایه ور.
سعدی (بوستان).
پر از میوه و سایه ور چون رزند
نه چون ما سیه کار و ازرق رزند.
سعدی.
در جهان چون او نیامد آفتاب سایه ور
آفتاب سایه ور چون او نیامد در جهان.
سید ذوالفقار شروانی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ طَ / طُو)
ملایمت و مدارا. سادگی و حماقت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ)
درد و تهمت بر (؟) بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 162) :
از همه نیکی و خوبی دارد او
ماده ور بر کار خویش ار دارد او (؟).
رودکی (از لغت فرس ایضاً).
چنین است در لغت فرس و صورت درست کلمه و نیز معنی آن بدرستی معلوم نشد
لغت نامه دهخدا
آنچه که سایه دارد: درخت سایه دار، حرفی که دو خطی نوشته باشند، غشی سایه زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساده جگر
تصویر ساده جگر
ساده لوح ساده دل خفیف العقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساده طبع
تصویر ساده طبع
آنکه مکر و فریب ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه کار سادگان و ساده رویان دارد بیریش امر، نوعی زرگری ساده و بی پیرایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساده لوح
تصویر ساده لوح
کنایه از احمق و بیشعور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساده طوری
تصویر ساده طوری
سادگی و حماقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساده جگر
تصویر ساده جگر
((~. جِ))
بی مکر و حیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساده کار
تصویر ساده کار
بی ریش، امرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساده لوح
تصویر ساده لوح
((~. لَ))
با خلوص، ساده دل، ابله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساده رو
تصویر ساده رو
بی ریش و امرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساده نگر
تصویر ساده نگر
ساده لوح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ساده لوح
تصویر ساده لوح
ساده نگر، ساده اندیش
فرهنگ واژه فارسی سره
خوش باور، زودباور، ساده دل، ساده لوح، مغفل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
احمق، بی شیله پیله، خوش باور، زودباور، ساده، ساده دل، ساده نگر، صاف وصادق، ضعیف العقل، کودن، مغفل، هالو، سلیم، پاکدل، صافی ضمیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوجوان، نابالغ، امرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد